سلام
خوبید انشالله که؟ با مدرسه و دانشگاه چه کار می کنید؟ خوش می گذره؟
خدا رو شکر که من دیگه درس و دانشگاه ندارم، البته بعضی اوقات یادی از دوران خوب گذشته می کنم اما وقتی یاد شب امتحان و اینا می افتم میگم خب دیگه خدا رو شکر که تموم شد. البته بعضی اوقات خواب امتحانم می بینم، صبح که پا میشم بعد یادم می افته که بابا کی من این واحد رو پاس کردم یه نفسی می کشم. اینم داستانیه برای خودش، خب شروع مدرسه و خلوت شدن نت و شلوغ شدن سر بچه ها برای من نعمته چرا که واقعا فشار کاری روم زیاده وهمین باعث میشه که نتونم رو برنامه بنویسم حالا یکی هی تهدید کنه ولی خب بعضی کارا در اولویت هست. ولی خب داستان حالا با سرعت کند و بعضا سریع نوشته میشه و انشالله اینم به سرانجامی برسه. بقیه دوستان هم سرشون شلوغه مثلا سمیه نیست درگیر کارای دانشگاه هستش ((میگن زه گهواره تا گور دانش بجوو، مصداق این دخترا هست بابا کم درس بخونید))، مرتضی که از الان خودشون برای سد کنکور آماده می کنه ((خر خون))، از منا خبر ندارم ((اینو دید یه خبری از خودش بده))، امیر هم داره داستانش رو بازنگری می کنه منتهی من قول کمک دادم ولی الان مدتی که دست به داستانش نزدم به دلیل اینکه اصل وقت نداشتم. ((شرمندگیش مونده)) کلا کار ما هم بگیر نگیر داره، فعلا هم سرم کلا شلوغه به طوری که فعلا کارای فرعی رو گذاشتم کنار.
راستی تا یادم نرفته لینک دوستان (سایت ها) رو بر اساس حروف الفبا مرتب کردم، اینطوری بهتره. مورد دیگه ای که میخواستم بگم در مورد آپ وبلاگه که با توجه به اوضاع قطعا دو هفته یک بار آپ خواهد شد اما اینکه این وسط آپ بشه یا نه به وضعیت من و دیگر نویسنده ها بستگی داره. وبلاگ رو می تونید با آدرس bookpage.ir هم باز کنید. این دامین رو احمد عزیز تهیه نموند ((مانی داده منم که از خدا خواسته؛ میگن کوفت باشه، مفت باشه اینه)) دستش درد نکنه. برای اینکه یه تشکر کنم یه چیزی براش فرستادم بخونه.
در هر صورت اینم از اوضاع ما بود، حالا می ریم سر داستان مرتضی که می تونید داستان رو داخل تایپک داستانش دریافت کنید. فقط یک نکته من وقت ویرایش داستان رو نداشتم. یه جاهایی از اون رو نگاه کردم منتهی وقت ندارم همش رو بخونم، دیر رسید متن. نظر فراموش نشه.